۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

انقدر ازین پهلو به اون پهلو ازین فکر به اون فکر ازین شاخه به اون شاخه ازون چاله به این چاه رفتم و له شدم و خورد شدم و فکر و خیال کردم تا بالاخره نور افتاد تو اتاق و صبح شد. شاید اگه زیر پتو و روی تخت یه سری ستون مخفی دست و پا نگیر جاسازی می‌شد که نصفه های شب ازین یکی به اون یکی فرجی شه؛ بشر راحت تر می‌خوابید.