خواستم بگم آدم انقدر گوشت تلخ آخه؟ انقدر قُد؟ انقد هر چی
من میگم درسته و دنیا با محوریت من پابرجاست آخه؟ بعد دیدم شاید برعکسشه یا شایدم
بهتره که از همه اراجیف اعتقادیش دفاع میکنه و انقدر سخنرانی میکنه که سرطان
مورد توجه واقع شدن بگیره و بقیه دیگه رضایت بدن که حق با اونه و لاغیر. اینکه مثه
من دورو نیست و اینکه تو روش ساکت میشینم و مظلوم یه نیمچه لبخندی میزنم و جواب
نمیدم و میذارم فکر کنه که برنده مناظره شده و من رو شکست داده. بعد همین که اون
داشت فکر میکرد رفته بالای سکو و با لبخند به مدال براق توی سینی که تو دست یه
دختر ظریف و زیبا نزدیکش میشه خیره شده؛ منم فکر میکردم که قبل اینکه مدال واقعن
بیوفته تو گردنش از راه میرسم و با چوب بیس بال یا کیبورد یا قفل فرمون یا هرچی
که تو فیلما دیدم؛ میکوبونم تو صورتش و خیلی اسلوموشن طور و قشنگ دندوناش تو هوا پخش
میشه.
گفت سکوت علامت رضا بوده همیشه پس توئم با من موافقی؟ خندیدم و گفتم اوهوم. بعد همینجوری ساکت و دست زیر چونه و لبخند زنون دندونای معلق در هوا رو تجسم کردم.
گفت سکوت علامت رضا بوده همیشه پس توئم با من موافقی؟ خندیدم و گفتم اوهوم. بعد همینجوری ساکت و دست زیر چونه و لبخند زنون دندونای معلق در هوا رو تجسم کردم.