۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه


آدم های عاقل برای زنده ماندن بهانه های خوب رو از زمین و هوا می‌قاپن. بهانه های دیگر سهم آدم های خل و چلی می‌شود که دردشان را خودشان هم تشخیص نمی‌دهند. این بهانه ها از رنجی که زنبور کارگر برای از دست دادن نیشش می‌کشد شروع می‌شود تا الی آ ماشاالله. مثلا مهاجرت کردن یک دوست را علم می‌کنند و ساعت ها جعبه دستمال کاغذی را در آغوش می‌کشند و عر می‌زنند. به این فکر می‌کنند که فردا رای رامنی بیشتر از اوباما باشد چه خاکی بر سرشان کنند. گربه های توی کوچه خدای نکرده برای اندک اسکلت مرغ چشم هم را از کاسه درنیاورند و اگر خویشتن‌دار نباشند چه می‌شود.
اگر مردم‌دار و رام باشند یکی دو نفری از آن آدم های عاقل گروه اول از راه می‌رسند و زیر پر و بالشان را می‌گیرند. اگر مردم گریز باشند و وحشی، آنقدر در تنهایی‌شان زجه می‌زنند و مویه می‌کنند تا یک جفت کیک یزدی گرد و قلمبه‌ی پُـفالو جای چشم هایشان سبز شود. نتیجه که حاصل شد توی آیینه لبخند می‌زنند و می‌روند کپه مرگشان را بگذراند سر جایش، یا یک جای امنی مثل عاقبت خل وضعی‌شان که قاب گرفته اند و گذاشتند روی طاقچه.