۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه


نشستم یک سری از عیب و ایرادهایی که همیشه از خودم میگیرم رو نوشتم و یک آه گنده هم کشیدم. در ادامه اش فکر کردم که برای امروز بس است و بهتر است کمی خودم رو بغل کنم و مهربون باشم. رفتم تو آشپزخونه؛ بستنی شاتوتی دایتی تو فریزر سنگین و با متانت منتظرم نشسته بود. درش اوردم و با یه قاشق غذاخوری اومدم تو اتاق و دوباره نشستم جلوی لپ تاپ؛ این دفعه با لبخند رضایت و خوشمزگی بستی شاتوتی.