۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

یک روزهایی دنده ی چپم نیست. انگار که خشک شده و افتاده یک گوشه ای و گم و گور. با لبخند از خواب بیدار میشم، با لبخند مسواک میزنم، با لبخند بند کفش را دور گردن جورابم گره میزنم جوراب را خفه میکنم و روزم را میگذرانم.