۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

شنبه بیست وهشت آبان هزار و سیصد و نود

نطقم کور شده بود. کر شده بود و لال، شَل و افلیج و یکجورهایی در بستر بیماری افتاده بود. دو شاخه ای توی دماغش و سرم به دستش بود. یک کیسه همراه با لوله ای ناظریف هم به ناحیه ای که اضافه جات ازش چکه میکنند وصل بود- نطقم همانند خودم دائم الجیش است و اگر ادب را فراموش کنیم؛ شاشو است.
گاهی نطق ها کور می شوند و گاهی تو. گاهی همه چیز غافلگیرت می کند؛ مثل تلی از برگ های ریز و درشت چنار که از باران خیس شده اند و تمایلی به خیرچ خیرچ و له شدن و خورد شدن ندارند.




پ.ن: سه بار فراموش کردن و اشتباه نوشتن تاریخ با وجود اینکه بر اساس تاریخ امروز به یکسری قرار درست رسیدگی شده؛ نشان از مغز کور داره تا نطق. بله