۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

جمعه سیزده آبان هزار و سیصد و نود

مالکیت مجموعه ای از گم شده ها را دارم. بهترینشان منحی های رو به بالا هستند؛ یک سری نیم دایره سر درگم که بین سوراخ سمبه های خاطراتم گم شده اند. هز از گاهی پیدایشان میکنم و بسان مادرهایی که همیشه حسرت مادر شدن داشته اند؛ دستی به سر و رویشان می کشم. می گذارم تا هر چند وقتی که دلشان خواست روی صورتم باشند. صبح ها، ظهر ها، عصر ها و شب ها. اجازه ی اقامتشان را تمدید می کنم- حتی برای غروب ها و جمعه های تنها.