۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

من آدم یُبسی ام؛ گاهی خجالتی و ترسو و اعصاب خورد کن. بیشتر عمرم آدم فحش و فحش کاری و بد و بیرا نبودم. اینکه میدیدم یکی بد و بیرا میگوید چشمهایم را گرد میکرد و پیشانی ام را شکل پرده های والان دار چین می انداخت. به مدد دختر بودن، عادت دارم برای بعضی دخترها نفرت انگیز باشم. به جای اینکه مثل آن دسته از آدم ها که دست میکنند توی حلق یک زن و عضو زنانه اش را میکشند بیرون و توی دستشان سفت میگیرند و هر حرفی را پس و پیش عضوِ مذکور میگذارند؛ دست هام می روند زیر چونه و یک گوشه ای از آسمان را زل میزنم یا حین مزخرف گویی هایشان دستام میخزند توی جیبم و راهم را میکشم و میرم.
*به قول کسرا وایمیسم یه گوشه که لباسم پاره نشه