۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

روز خوب برای ما یعنی توی ماشین نشستن و آل دوز تینگزِ رادیو تهران گوش دادن. نفهم وار داد زدن  و بلند بلند خواندن. بعد خوشحال بگویی تموم اون چیزایی که یه روزی میخواستم بشـم شاید جای دیگـــس. بعد خوشحال تر بگویی بِش نمیرســـــم. بله شاید ما آدم های سطحی نگر و سرخوش و نفهمی باشیم اما به آن چیزی که میشنویم، گوش می دهیم. بله فرق است بین شنیدن و گوش دادن. روز خوب از آن هایی است که مفتخر در یک افتخار (پراید) میشینی و شادمان از کنار بی ام و ها- دلم میخواد جفت پایم را حک کنم روی صورت این ها که میگویند بی ام دبلیو! - و بنز ها و لکسوس ها و دیگر قُلُمبگان رد میشوی و به سبب آکوستیک نبودن افتخار، صدایتان را همه میشنوند و مضحکه تان میکنند. در روز خوب، خنده و سرخوشی آدم را به سرفه می اندازد. سرفه ای که یک آدمی را از دلتان پرت میکند بیرون. آن"یک آدمی" را میگذاری همانجا، آن بالا روی بام تهران و باز مفتخر با افتخار قل میخوری پایین و حتی دلت نمیسوزد که آخی آن یک آدمی الان تنهاست، از تاریکی میترسد، یخ زده است یا چی.