۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

این رقص خنگی های زمان شاه اسمش چیست؟همان رقصی را میگویم که همه جایتان لق می زند و آدم یکمی یاد سامبا اینا می افتد. پدر و مادر هایمان همه شان آن ریختی میرقصیدند و فیلم های زمان شاه این را تایید میکند. اسمش را میگذارم رقص زمان شاهی که شرایط زمونه همه جایت را همچین شلمبوشوربا تکان میدهد. توی سرم ترومپت میزنند و برای خودم رقص زمان شاهی میکنم. من تازه فهمیده ام که وِسپا به ایتالیایی یعنی زنبور و این کشفم نواحی از بدنم را تبدیل به تالار عروسی کرده است. از این هایی که زنانه مردانه جداست و همه الکی خوشند. روی میز قاشق و چنگال و کارد میریزند و دلنگ دلنگ میکوبند و میرقصند. همیشه الکی خوش و خجسته ام یا الکی دِپ و فِسُرده. امروز تولد برادرم است. من به برادرم میگویم خان داداش و این خان داداش را خیلی جدی میگویم. بیشتر دوست هایم هم عادت کرده اند و داداشم را خان داداش صدا میکنند. پنج سال و ده روز از من بزرگ تر است و به نظرش من ابله و کوته فکری هستم که هیچ وقت بزرگ نمیشود. به غیر از اوقاتی که موزیانه به گنجینه شکلات هایش دستبرد میزنم، توی چشم هایش عشق به خواهر کوچک موج میزند. به زنبور قرمز خوشگل ایتالیایی که فکر میکنم آرمان هایم برای اصلاح مملکت و آبادانی تغییر میکند. هر چه بادا باد؛ تنها دغدغه ام میشود اینکه بشینم پشت وسپای قرمز رویایی ام و با لبخند پت و پهنِ سی و دو دندانی قام قام برونم. توی گوشم ترومپت بزنند و من پشت چراغ قرمز نشسته قر بدهم.