عمو نوروز آمد؛ با خرگوشی که به سبک تردستان سیرک توی کلاهش ظاهر کرد. ننه سرمای من اما هنوز نرفته پی زندگی اش. دماغش را با پشت دست پاک میکند و پشت سر هم نق میزند که سرد است، سرد است، سرد است. احساس مرد چاقی را دارم که شلور گشادش با کش به شکم لا یتناهی اش وصل شده. کف دست هایش را میچسباند به شکمش و تالاپ با پشت دست کش شلوارش را پرت میکند بیرون که نفسی تازه کند. انگار که دلش یک جایی گیر باشد و احساس خفگی امانش را بریده باشد.