یهو یاد اینجا افتادم که هنوز بوی رنگ دیوارش - مثه بوی چسب مایعی که ریختی کف دست مستت میکنه-پخش و پلا نشده بود ؛ ولش کردم تا عنکبوتا بیان گوشه کنارش خونه بسازن.
دلم میخواد خیلی متشخص پایم را بیندازم روی پام و کش و قوس لطیفی بیام و جایم را رو صندلی سفت کنم فنجان قهوه ام را بگیرم دستم و دماغم را بالای بخار بگیرم و نفس عمیق و لبخند متینی که مخصوص این وقت هاس را تحویل دهم . بگم انسانند و جایزالخطا!کمی قهوه ام را بخورم و به روی خودم نیاورم که به حد مرگ سوختم.بعد فنجان را بگیرم پایین تر و سعی کنم تند تند پلک بزنم تا خیسی چشم هام که از قهوه داغ است از بین برود.ادامه دهم که بـــلـــه ، اگر کامل بودند که میشدند خدا و این صحبت ها.ولی به جای همه این کار ها چهار زانو مینشینم روی صندلی.یک جوری پاهامو جمع میکنم که گرم شوند.من اینجور آدمی ام دیگر.دلسرد که میشوم دست و پایم یخ میزند.بغض میکنم و فکر میکنم کاش هیچ عسلی نبود که بی شک از خوش طعمی زیادش آدم ها دستت را گاز بگیرند. بعد سرم را پایین می اندازم و چشمم به کتابی که زیر دستم بوده می افتد که چه مقاومتی میکند که چروک نخورد از چیلیک چیلیک های گریه من.
دلم میخواد خیلی متشخص پایم را بیندازم روی پام و کش و قوس لطیفی بیام و جایم را رو صندلی سفت کنم فنجان قهوه ام را بگیرم دستم و دماغم را بالای بخار بگیرم و نفس عمیق و لبخند متینی که مخصوص این وقت هاس را تحویل دهم . بگم انسانند و جایزالخطا!کمی قهوه ام را بخورم و به روی خودم نیاورم که به حد مرگ سوختم.بعد فنجان را بگیرم پایین تر و سعی کنم تند تند پلک بزنم تا خیسی چشم هام که از قهوه داغ است از بین برود.ادامه دهم که بـــلـــه ، اگر کامل بودند که میشدند خدا و این صحبت ها.ولی به جای همه این کار ها چهار زانو مینشینم روی صندلی.یک جوری پاهامو جمع میکنم که گرم شوند.من اینجور آدمی ام دیگر.دلسرد که میشوم دست و پایم یخ میزند.بغض میکنم و فکر میکنم کاش هیچ عسلی نبود که بی شک از خوش طعمی زیادش آدم ها دستت را گاز بگیرند. بعد سرم را پایین می اندازم و چشمم به کتابی که زیر دستم بوده می افتد که چه مقاومتی میکند که چروک نخورد از چیلیک چیلیک های گریه من.