۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

کمد چوب گردوی خونه ی پدری شد قایق، نشستم کفش و هلش دادم تو اقیانوس و پارو زدم و زدم و زدم و زدم تا به هیچ جا رسیدم که هیشکی نبود و آرامش و صدای آب؛ درای کمد رو بستم و خوابیدم اون کف. دستا قلاب شده و روی شکم و یه دسته گل توی بغل.