۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه


صبح که سر قلم مو را توی دهنم گرفتم و کشیدم بیرون که سرش تمیز و مرتب و صاف شود و آماده برای کار، یک قُمری خانوم یا آقای یا کریم یا به قول مشهدی ها یک موسی کو تقی آمد و نشست پشت پنجره. همین که مزه اکرلیک روی زبانم پخش می شد فکر کردم که پرنده های شهرنشین هم مثل آدم هایش تنها و خسته اند. بی جنبه اند و محبت ندیده. آروم آروم و با دلواپسی قدم می زنند که کسی نزدیک نشود و اگر نزدیک شد و ترسیدند یکهو پر می زنند و می روند یک جای خیلی خیلی دور و غیر قابل دسترس. شاید بهتر باشد که آدم ها هم اول بروند پشت شیشه و برای هم دست تکان دهند و کم کم و به آرامی نزدیک شوند و همچینی یک جور هایی با محبت ظاهر شوند. حالا خورده نون یا ارزن اگر دم دست نیست شکلات هم جوابگو خواهد بود. شکلات هم ندارید تُرد نمکی مینو هم جواب گو است شاید شما خارجی باشید و توک خطابش کنید این کراکر نمکی را. خوبی اش این است که نمک هم دارد آدم نمک گیر می شود و کم کم می شود کفتر جلد.