۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

نیمه دوم سال بعد از برف یکسری خوبی دیگه هم داره که هیچ وقعی بهشان نهاده نمی شه. همین که خروار خروار لباس تنت کنی و شالگردن دور صورتت باشد و تو ذوق نزنی نماز شکر داره. اینکه وقتی از شرکت میپری بیرون هوا تاریک باشه و شب شده باشه؛ یه جور خاصی خیلی خوبه انگار قایم تر شدی و کسی دیگه تورو نمی بینه. می پری روی همه باریکه هایی که میبینی و تعادل می گیری. جدول نوردی می کنی و تعادل می گیری. یه مسیری از سنگ فرش پیاده روی ولیعصر رو انتخاب میکنی و باز تعادل می گیری تا از اون مسیر منحرف نشی و یه وقت نیوفتی. انگار که بیرون اون خط و مسیر گودال مواد مذاب باشه.
دستت توی جیب، هدفون توی گوش، کلاه سویی شرت رو سرت و شال گردن دور صورتت تورو به یه گربه چریک احمق تبدیل می کنه که بدجور سعی میکنه تعادل خودش رو حفظ کنه. با رمز یا کون لقش میر کون لقش قدم های سفت و محکم همیشگی ت رو برمیداری و عصبانیتت رو قورت می دی.
نیمه ی دوم سال نشونت می ده آدما تورو به عنوان یه دخترک بند زده قبول ندارن و فکر میکنن جنگجوی وایکینگ هستی و سیبیلتو تاب می دی و کشور گشایی می کنی؛ یا شاید فکر می کنن خیلی بی خیالی مثل راسوی چُسو.