۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه


دکتر مُرد. دکتر از آن دست آدم هایی که بود که بچه های کوچه با او معاشرتی نمیکردند. آدم منفوری نبود؛ فقط جدی بود. دکترای حقوق داشت. سنش زیاد بود و دوست نداشت بچه ها روی پله های دم خانه اش بشینند. انگار که سالیان سال درس خوانده بود آن هم در دیار فرهنگستان تا بیاید و با خط کش و ماژیکش محدوده زندگی اش را مشخص کند.اما ما صهیونیست های یخمک به دستی بودیم که همه خطوط قرمزش را نادیده میگرفتیم. فوتبال بازی میکردیم، داد میزدیم و مثل روانی ها بعد از هر گل، طول و عرض کوچه را زیگ زاگی می دویدیم. من تنها دخترعضو تیم فوتبال کوچه بودم. یکی از عشق های دوران بچگی ام ، جمع کردن عکس فوتبالیست هایی بود که الان فقط دنیایی از پشم و ریششان را به یاد دارم. انگار که مرد ها در هر دوره ای گریزی به ماقبل تاریخ میزنند. تاخت زدن های بعد از فوتبال را دوست داشتم .این که ها میکردی کف دستت و بومب. یکی از همان ریش و پشمی های ایده آل نصیبت میشد تا دلیلی شود که همه بگویند اوه این دختر با همه فرق دارد. از نظر همه همسایه ها این که یک دختر فوتبال بازی کند و همه دوستانش پسر باشند گناهی نابخشودنی بود. حتی برای دکتری که روب دو شامبر قرمز براق یا گاهی سرمه ای براق- آذین بندی شده با یک سری خال خال منسجم- میپوشید و آن سوی مرزها درس خوانده بود. دکتر از آنهایی بود که ندیده و نشناخته وقتی اسمش را میشنیدی میخواستی بگویی اوه! دکتر ملک ناصر نوبان. با تمام جدیتی که به خرج میداد هیچ وقت موفق نشد به ما ثابت کند که پله های ورودی خانه اش نیمکت ذخیره ها نیست و باید برویم یک جای دیگر زندگیمان را پخش کنیم. متین و باوقار برخورد میکرد و انتظار داشت توپمان را به پنجره طبقه بالا نکوبیم. پنجره طبقه بالا به نظر میرسید پنجره انبار مهمات خواب دکتر باشد. دشک یا تُشَک های ساکن طبقه بالا آرتوروز داشتند. سالها بود منتظر مانده بودند که یک مهمانی از راه برسد تا کمی مشت و مال بخورند. باغچه دکتر چسبیده به دیواری بود در راستای تیر چراغ برق کوچه. تیر چراغ برقی که تنها هفته ای یک بار چراغ داشت و هدف گیری میشد برای شوت های جانانه و یا استوپ هایی هوایی. چند باری هم چند لنگه کفش به سبک تزئینات دهه فجر از سیم هایش آویزان شدند تا جزئی از جاذبه های توریستی کوچه باشد. تیر چراغ برق که من همچنان مُصر هستم که اینگونه صدایش کنم؛ شباهت زیادی به دکتر داشت. پیر بود با کلاهی رنگ و رو رفته و استقامتی ستودنی.همه تفاهم هایی که دو نفر را برای زندگی در کنار هم کاندید میکند. سالها پیش تیر چراغ برق عمرش را داد به دکتر و جایش را هم داد به جوانتر ها که نور بیشتری داشتند و مدرن تر بودند. امروز که دکتر مرد  بعد از چند دقیقه ای سکوت، لبخندی به لبم نشست. یاد تیر چراغ برق قدیمی افتادم که حالا میتوانست کنار دکتر خوشبخت باشد. دکترجوراب ساق بلند سفید و شورت سورمه ای براقی که با خال خال های سفید تزئین شده؛ پوشیده است. تیر چراق برق قدیمی هم از آن بالا برای دکتر لبخند میفرستد و پاچه های شورت دکتر که شاید مامانش آن را برایش دوخته، روی زانو لخ لخ میکند.