ذات غم باد، ذات لوبیا و نخود نیست که یک گوشه ای تنهایی بروی ولش کنی و خلاصی پیدا کنی. چیزی مثل باد فتخ هم نیست که جنسیتی باشد و بگویی سراغ من که نمی آید و این صحبت ها. حوصله که ندارم، یکی باید برود پشت دخلش و هر چه دارد بدهد به حوصله فروش محل. حوصله فروش، مرد سیبیلوی چاقی است که تاب سیبیلش رو به بالاست و عصر روزهای تعطیل از کوچه گذر میکند و با بلندگویش نعره های مهیبی میزند. عاقبت نقد فروشی و نسیه فروشی را با خط خوش روی دیواره های وانتش نوشته است و روی دیواره دیگر تصویر خودش و مرد رویا فروش را چنان رقم زده است که لئوناردو شام آخر را. من حوصله ندارم و جیبم هم خالی است هیچ خری پیدا نمیشود که برود برایم یک مشت حوصله بخرد.